totti10

ساخت وبلاگ

سال نو مبارک نوروزتان پیروز هر روزتان نوروز totti10...
ما را در سایت totti10 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : totti10a بازدید : 17 تاريخ : جمعه 17 فروردين 1403 ساعت: 12:09

سلاماین داستان واقعیته فقط اسامی رو تغییر دادم وقتی این اتفاق افتاد گفتم داستانش رو بنویسم .من ۶ سال ازدواج کردم خانواده همسرم خانواده خیلی خوبی هستند من یک خواهر زن کوچیکتر دارم به اسم مینا که دوسال بعد از من ازدواج کرد و یک برادر زن بزرگتر که با زنش و دوتا بچش کرج زندگی میکنه ما اهل جنوب هستیم من خیلی آدم حشری هستم و روزانه با زنم رابطه دارم وقتی همسرم پریسا پریود میشه من من خیلی اذیت میشدم البته گاهی شیطونی میکردم توی دفتر کارم خانم پولی می آوردم .بعد ازدواج خواهر زنم مینا آمد خونمون بهم گفت بهروز جان میتونی یک خونه نزدیک خونتون برامون بگیری ما نزدیک شما باشیم از مشاور املاک سر خیابون براش سراغ گرفتم براش یک خونه پیدا کردم البته شوهرش آدم خیلی مذهبی بود بعد دنبال کارهای مینا نمیرفت همش با دوست های خودش بود .مادر خانومم تنها زندگی میکرد پدر خانومم چند سال پیش بعد از تصادف فوت میکنه.مینا بعد از اینکه خونشون آمد کوچه پشتی ما همیشه خونه ما بود یک روز خانومم گفت مادرم داره میره کرج خونه برادرم چند روزی نیستش گفت به بهروز بگو بره خونمون رو چک کنه .منم گفتمش باشه رفتم بردمش فرودگاه بره کرج کلیدهای خونه رو بهم داد منم میرفتم سری میزدم .یک روز بعد کار آمدم خونه مادر زنم سری زدم و رفتم خونه بخوابم دیدم مینا آنجاست مثل همیشه نهار خوردم رفتم خوابیدم دیدم صدای پچ پچ و خنده میاد بعد پریسا گفت اوسسسسس بهروز متوجه نشه گوشام تیز شدن رفتم پشت در بشنوم چی میگن (مینا به پریسا زنم گفت مطمئنی بهروز دیگه نمیره خونه مادرم سری بزنه گفت اره خیالت راحت شب بعد کارش ساعت ۹ به بعد میره )من متوجه شدم که مینا میخواد بره آنجا ولی چرا نمیدونم رفتم رو تخت دراز کشیدم مینا صداش آمد خداحافظی کرد و رفت منم ت totti10...ادامه مطلب
ما را در سایت totti10 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : totti10a بازدید : 14 تاريخ : جمعه 11 اسفند 1402 ساعت: 11:38

ما گوش شماییم شما تن زده تا کی
ما مست و خراباتی و بیخود شده تا کی

ما سوخته حالان و شما سیر و ملولان
آخر بگویید که این قاعده تا کی

totti10...

ما را در سایت totti10 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : totti10a بازدید : 15 تاريخ : جمعه 11 اسفند 1402 ساعت: 11:38

میرزا محمد فرخی یزدی ملقب به تاج الشعرا (۱۲۶۸ شمسی – ۲۵ مهر ۱۳۱۸ شمسی) شاعر و روزنامه‌نگار آزادی‌خواه و دموکرات صدر مشروطیت است. وی سردبیر روزنامهٔ طوفان بود. او همچنین نمایندهٔ مردم یزد در دوره هفتم مجلس شورای ملی بود و در زندان قصر کشته شد. مدفن او ناشناخته است. ای که پرسی تا به کی دربند دربندیم ماتا که آزادی بود دربند در بندیم ماخوار و زار و بی‌کس و بی‌خانمان و دربه‌دربا وجود این همه غم، شاد و خرسندیم ماجای ما در گوشهٔ صحرا بُوَد مانند کوهگوشه‌گیر و سربلند و سخت‌پیوندیم مادر گلستان جهان چون غنچه‌های صبحدمبا درون پر ز خون در حال لبخندیم مامادر ایران نشد از مرد زاییدن عقیمزان زن فرخنده را فرزانه فرزندیم ماارتقاء ما میسر می‌شود با سوختنبر فراز مجمر گیتی چو اسفندیم ماگر نمی‌آمد چنین روزی کجا دانند خلقدر میان همگنان بی‌مثل و مانندیم ماکشتی ما را خدایا ناخدا از هم شکستبا وجود آنکه کشتی را خداوندیم مادر جهان کهنه ماند نام ما و فرخیچون ز ایجاد غزل طرح نو افکندیم ما totti10...ادامه مطلب
ما را در سایت totti10 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : totti10a بازدید : 37 تاريخ : سه شنبه 17 بهمن 1402 ساعت: 12:26

نزدیک به دو ماه بود که دنبال خونه میگشتم، ولی دریغ از یک بیغوله! همه چیز ختم به این میشد که به مجرد خونه نمیدیم! نا امید شده بودم و باید توی مناطق دیگه دنبال خونه میگشتم. هر چند که به محل کارم دور باشه! بالاخره یک خونه توی منطقه پیروزی گیر آوردم.صبح روزی که قرار بود برم برای قولنامه ،خانم رضایی(همکارم) پرسید:آقای فردوس خونه پیدا کردی ؟آره یکی پیدا کردم غروب میرم قولنامه بنویسم !اگر پیدا کردی که خوبه ؟چطور؟راستش یک جا هست، گفتم اگر گیر نیاوردی اونجا هم بری ببینی ؟کجاست ؟توی شهر زیبا !خوب زودتر بگو ،اینجا که گیر آوردم خیلی دوره ! اگر میشه آدرسش رو بده، غروب اول برم اینجا رو ببینم .اگر خوب باشه اینجا رو میگیرم که به کار هم نزدیک باشه !باشه برات میفرستم .آدرس رو فرستاد وغروب رفتم پیدا کردم .زنگ زدم .بلهسلام ببخشید،من فردوس هستم برای خونه اومدم!بله بفرمایید تووارد شدم ،یک خونه شمالی قدیمی! که یک سمت حیاط پر گل و گیاه بود ولی خوب من که نمیدونم استفاده کنمسلام آقا سعید !متعجب برگشتم سمت صدا ! خانم رضایی خودش بود! اِ سلام خانم رضایی، ببخشید خونه خودتونه؟با خنده نه خونه خالمه ،منتهی جلوی بچه ها نخواستم بگم ! بفرمایید از اینور .رفت سمت در کوچیک آخر حیاط و در رو باز کرد یک سوییت تقریبا چهل متری که معلوم بود تازه از دل خونه جدا کردند . ظاهرا کسی تا الان توش نیومده چون هنوز آثار نقاشی وگچکاری کف خونه بود .برای من عالی بود .کل زندگی من اینجا رو هم پر نمیکرد.گفتم خوب خانم رضایی پس خودشون نمیان؟قیمتش چطوره ؟راستش آقا سعید خاله من یکم سخت گیره، منتهی من بهش تضمین دادم که شما مورد اعتمادی و مشکلی نداری، قبول کرده ولی بیشتر کرایه میخواد، در اصل این خونه کمک خرجشه !خلاصه ما صاحب خونه رو هم ندید totti10...ادامه مطلب
ما را در سایت totti10 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : totti10a بازدید : 28 تاريخ : سه شنبه 17 بهمن 1402 ساعت: 12:26

تو به دو تا از خواسته‌هات قطعا میرسی totti10...ادامه مطلب
ما را در سایت totti10 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : totti10a بازدید : 31 تاريخ : سه شنبه 17 بهمن 1402 ساعت: 12:26

میرزا محمد علی صائب تبریزی از شاعران عهد صفویه است که در حدود سال ۱۰۰۰ هجری قمری در اصفهان (و به روایتی در تبریز) زاده شد. در جوانی مانند اکثر شعرای آن زمان به هندوستان رفت و از مقربین دربار شاه جهان شد. در سال ۱۰۴۲ هجری قمری به کشمیر رفت و از آنجا به ایران بازگشت و به منصب ملک‌الشعرایی شاه عباس ثانی درآمد. در زمان پیری در باغ تکیه در اصفهان اقامت کرد و همواره عده‌ای از ارباب هنر گرد او جمع می‌شدند. وی در سال ۱۰۸۰ هجری قمری وفات یافت و در همین محل (باغ تکیه) در کنار زاینده‌رود به خاک سپرده شد./گنجورگر قابل ملال نیم، شاد کن مراویران اگر نمی کنی، آباد کن مراز افتادگی مباد شوم بار خاطرتتا هست پای رفتنی آزاد کن مراخواری کشیدگان به عزیزی رسند زودزان پیشتر که یاد کنی یاد کن مراگر داد من نمی دهی ای پادشاه حسنیکباره پایمال ز بیداد کن مراحیف است اگر چه کذب رود بر زبان تواز وعده دروغ، دلی شاد کن مراپیوسته است سلسله خاکیان به همبر هر زمین که سایه کنی، یاد کن مراشاید به گرد قافله بیخودان رسمای پیر دیر، همتی امداد کن مراپر کن ز باده تا خط بغداد جام منفرمانروای خطه بغداد کن مرادرمانده ام به دست دل همچو سنگ خودسرپنجه تصرف فرهاد کن مراگشته است خون مرده جهان ز آرمیدگیدیوانه قلمرو ایجاد کن مرابی حاصلی ز سنگ ملامت بود حصارچون سرو و بید ز ثمر آزاد کن مرادارد به فکر صائب من گوش، عالمییک ره تو نیز گوش به فریاد کن مرا totti10...ادامه مطلب
ما را در سایت totti10 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : totti10a بازدید : 21 تاريخ : دوشنبه 25 دی 1402 ساعت: 16:27

بعد یکی دوساعت که اومدیم بیرون، کارشون تموم شده بود...و ما هم رفتیم خونه خودموناما فرداش دوباره رفتم ولی کسی نبود،پدربزرگم گفت اگه وقت داری بمون چند روزی خونه تکونی کنیم گرد گیری کنیم دست تنهاییم،گفتم چشم میمونم...ولی خونوادمون کلی کار داشتن و رفتن...و من موندم تنها و...شب شد و داییم و زن داییم اومدن و دیدن منم هستم ، داییم گفت موندی کمک؟گفتم آره دیگهزن داییم که اسمش مرضیه بود گفت عه چه خوب پس فردا میام خونه بابابزرگو یه روزه تمیزش کنیم که بعدش بیای کمک ما...گفتم ای به چشم...فردا صبح زود بیدار شدم و لباس پوشیدم و مرضیه هم اومد با یه مانتو بلند و چسب قرمز که برجستگی کونش و سینه هاش دیوونه کننده بود یه روسری گلگلی هم سرش بود که بیشتر وقتانصف موهاش بیرون بودداییم هم رفته بود سر زمین و باغشون سر بزنهبا هم دیگه کلی وسایل جابجا کردیم و تمیز کاری کردیم تا ظهر که حسابی گرم شد و خیس عرق شدیم زن داییم روسریشو درآورد و گفت امیرجون از خودمونه دیگه پختم از گرما...! معلوم بود موهاشو تازه رنگ شرابی زده بود...که بدجوری منو مست کرد...موهای شرابی روی صورت سفیدش ترکیب فوق العاده ای بودداشتیم با یه سطل آب کف آشپزخونه رو تمیز میکردیم که دستم خورد و ریخت روی مرضیه و مانتوش خیس شد،گفتم آخ ببخشید عزیزم!یهو با تعجب نگا کرد و بالبخند گفت خواهش میکنم عزیزمسرمو انداختم پایین مثلا خجالت کشیدم ههههرفت اون اتاق که یه مانتو از مادربزرگم بگیره گفت همه لباسارو جم کردم پیدا نمیکنی الان کهمنم ذوقمرگ شدم که الانه که بیخیال شه وبا بلوز شلوار بیاد،که بعلهههه...طبیعی کرد دیگهاومد یه بلوز مشکی یقه باز که بالای سینه های مرمریش مشخص میشد و البته یکمی گشاد بودکونشم که اصلا تو شلوارش جا نمیشد خم که میشد میخواست جر بخوره totti10...ادامه مطلب
ما را در سایت totti10 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : totti10a بازدید : 59 تاريخ : يکشنبه 5 آذر 1402 ساعت: 19:30

از همه چی خسته شده بودم،نه کار داشتم،نه درس میخوندم،نه هدف داشتم هیچ احساس پوچی میکردم بالاخره بعد کلی بالا و پایین تصمیم گرفتم دفترچه خدمت مو پست کنم .آموزشیمو تموم کردم،خیلی دوس داشتم وقتی تقسیم میشم بیفتم شهرستان خودمون چون اکثر فامیلامون شهرستان بودن .بعد چن وقت بدو بدو و این و ببین اونو ببین موفق شدم کسی رو تو شهرستانمون پیدا کنم که میخواست تو شهر خودش ینی تهران خدمت کنه بالاخره کارای اداری تموم شده و بقیه خدمتو انتقالی گرفتم برای شهرستان .از همون اول چون بابام آشنا زیاد داشت تو شهرستان( آخه اونجا بزرگ شده بود)به من مرخصی دادن ینی ۴۸ تو پادگان ۲۴ ساعت مرخصی .تو شهرستان فامیل زیاد داشتیم ولی اکثرا بدرد نخور بودن،یه پسر عمه داشتم با این که اختلاف سنیمون باهم زیاد بود ولی خیلی باهاش حال میکردم .پسر عمه ام قهوه خونه داشت و من هر وقت پادگان نبودم تو قهوه خونه یا داشتم منچ بازی میکردم یا با گوشی ور میرفتم یا قلیون میکشیدم .سر اصرار پسر عمه ام هر وقت مرخصی بودم شبا میرفتم خونشون واقعیت اوایل خیلی معذب بودم ولی بعد یکی دو ماه دیگه انگاری خونه خودمون بود میرفتم دوش میگرفتم لباسم اونجا بود حتی وقتی میرفتم پادگان گوشیمو میزاشتم خونشون هی این راحتی اوج میگرفت تا جایی پیش رفتیم که عروس عمه ام (آخ) جلوی من با بلوز و دامن میگشت بدون روسری برا پسر عمه ام عادی شده بود این قضیه .داشتیم به خوبی و خوشی خدمتو میگذرونیدم که ، یه روز خیلی خسته و کوفته از پادگان اومدم بیرون و مستقیم رفتم خونه پسر عمه ام،همین که رسیدم یه دوش گرفتمو گرفتم خوابیدم .چشامو که باز کردم به ساعت نگا کردم ۵ عصر بود ۷-۸ ساعت شیرین خوابیده بودم از سر جام بلند شدم حال بیرون رفتن نداشتم تصمیم گرفتم بمونم خونه و قهوه خونه نر totti10...ادامه مطلب
ما را در سایت totti10 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : totti10a بازدید : 91 تاريخ : يکشنبه 5 آذر 1402 ساعت: 19:30

۩۩۩☫(طریقت:اشعار (دوبیتی) (طریقت)☫۩۩۩ با رفتنت من ماندم وُ ، یک فکر خالی از غزل دیدی که مجنون گشته ام شادی‌ برآرم ازمثل افسوس صد افسوس ،شد از درد بی درمانی ام این خانه وُ دنیای من ،کُندویِ خالی از عسل *_______________________________________ ۩۩۩ ☫خــُاــدستان طریقت ☫۩۩۩ sorodehay-tarighat.blogfa.com ----------------------------------- تشکر از مدبر وبلاگ خلدستان ظریقت totti10...
ما را در سایت totti10 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : totti10a بازدید : 56 تاريخ : دوشنبه 15 آبان 1402 ساعت: 19:30